راه پلهای قدیمی، با نردههای چوبی زنگزده و قدمگاههایی که هر کدام داستانی ناگفته را در دل خود نهفته دارند، به آرامی به طبقات بالایی میپیوندد. نور خورشید از پنجرههای کوچک و گرد، به شکل نوارهای طلایی بر روی سنگفرشهای خنک میتابد و سایهها را به رقص درمیآورد. هر قدمی که برمیداریم، صدای خشخش چوبها و پژواکهای دوردست، حس میکنیم که در جستجوی گمشدهای هستیم؛ گمشدهای که شاید در بالای این پلهها انتظار ما را میکشد. عطر[…]